خانه ی پدری

ساخت وبلاگ
دلخوری هام عمیق میشینن توی جانم و روحم ، درست از وقتی دخترک قصد اومدن داشته ، هر بارش رو گذاشتم به حساب تغییر هورمونی و جسمی مثلا ، اما حالا که دخترک جلوی چشممه فرق داره . تمام این دو شبی که توی دلم ب خانه ی پدری...ادامه مطلب
ما را در سایت خانه ی پدری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my--eyes بازدید : 124 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 12:50

روی پام خوابیدی و لالایی ای که توی بارداری برات میخوندم و داری گوش میدی ، برخلاف هر روز این وقت ها ، بیداری و آروم و بدون دست و پا زدن خیره شدی ب روبرو . این مدت عجیب حس می کنم حس و حال درونیم رو میفه خانه ی پدری...ادامه مطلب
ما را در سایت خانه ی پدری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my--eyes بازدید : 108 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 12:50

گفت : وبلاگت رو که می خوندم ، فکر می کردم بیش از این طاقت سختیا رو داشته باشی !  یا چیزی با این مضمون گفت ! در جواب حرفم که داشتم از تاول های پام توی پیاده روی شکایت میکردم اینو گفت . و من مدتهاااا بو خانه ی پدری...ادامه مطلب
ما را در سایت خانه ی پدری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my--eyes بازدید : 108 تاريخ : چهارشنبه 12 دی 1397 ساعت: 0:35

پارسا با یاسمن و باباش ده روزی رفته سفر ، محمدمهدی هم رفته سربازی و حتی موبایل هم دستش نیست که خبری ازش داشته باشم ، مدرسه رو هم گفتم نمیام دیگه ، کلاس ورزشم این ماه اسم ننوشتم . برگشتم خونه ی پدری . با فرق اینکه اتاقم دست نسترنه و من مثل یه مستاجر اتاق پارسا رو گرفتم و هر گوشه ای با دیدن اسباب بازی هاش دلم ضعف می ره . و چی می تونه بهتر از این فضا آدم رو پرت کنه تو دوران مجردی و نوشتن و خوندن و صب خانه ی پدری...ادامه مطلب
ما را در سایت خانه ی پدری دنبال می کنید

برچسب : همیشه,خانه,پدری, نویسنده : my--eyes بازدید : 151 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:05

دل تنگم ! دل تنگ رهایی ! رهایی ذهن و روحم ، از آدم ها ، خاطرات ، آرزوها ، آرزوها ، آرزوها ، نیازها ، آینده ، ... ، دنیا !این دو ماه سربازی محمد مهدی و تنهاییم ، عجیب گذشت ، عجیب و غیر منتظره ، اتفاق عجیبی که کاملا غیر منتظره برام افتاد هرچند کوتاه بود و به بهترین نحو و کمترین سختی ای گذشت اما انگار یهو یه خلا توی ذهنم و زندگیم باز کرد . یهو انگار برگشتم به خودم و گذشتم و آیندم . فهمیدم مدتهاست نیل خانه ی پدری...ادامه مطلب
ما را در سایت خانه ی پدری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my--eyes بازدید : 142 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:05

وقتی داشتم کلاسهام رو انتخاب می کردم خیال می کردم بزرگتر ها بهترن ، شاید چون هیچ وقت حوصله ی بچه های فسقلی رو ندارم و مثل بقیه ی رفقا دلم غنج نمی ره براشون !! بخصوص دخترها ! ناز کشیدن می خوان و لوس اند و دوست دارن ادای بزرگتر ها رو دربیارن ! اما حالا دلم ضعف می ره براشون ، برای بی دلیل خندیدن هاشون خانه ی پدری...ادامه مطلب
ما را در سایت خانه ی پدری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my--eyes بازدید : 126 تاريخ : يکشنبه 11 تير 1396 ساعت: 20:10

آدم باید لبخند زدن بلد باشه ، خوب لبخند زدن رو ! یه طور واقعی ! اصلا مهم نیست دلیل لبخند زدنت چیه ، دلیلش صرفا خیره شدن مسافر جلویی توی اتوبوس ه ( که با لبخند می گی بسه دیگه ، انقدر خیره نشو ! ) ، دلیلش حس ِ خوبیه که از حضور کسی داری ، دلیلش اینه که توی یه جمع غریبه بخوای سر صحبت رو با کسی باز کنی ، خانه ی پدری...ادامه مطلب
ما را در سایت خانه ی پدری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my--eyes بازدید : 120 تاريخ : يکشنبه 11 تير 1396 ساعت: 20:10

فکر می کنم که شاید مشکلم از همون دبستان بوده . همون موقع که بهمون می گفتن تا هزار رو به حروف بنویسید و چقدر تکلیف حوصله سر بر و بدی محسوب می شد . خیال می کردم چیزی که قانون و قاعده داره که دیگه جواب پس دادن نمی خواد . تا صد بشمرم و بعد صد تا صد تا یکی از عددهای اون وسط رو بگم یعنی که بلدم ! حالا اما خانه ی پدری...ادامه مطلب
ما را در سایت خانه ی پدری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my--eyes بازدید : 108 تاريخ : يکشنبه 11 تير 1396 ساعت: 20:10

  می گفت از گرفتگی کهنه ی رگ گردنته . از اول بهش بی توجهی کردی ، دکتر بعدی می گفت کار زیادتر از توان ازش کشیدی ، بعدی معتقد بود خودش ضعیف بوده ، ...درد دستم از تابستون شروع شد . اول بستمش تا بی حرکت بمونه ، بدتر شد ، سراغ درمان رفتم ، بدترش کرد ، بی توجهی کردم و باز بدتر ! حالا بعد از این چند ماه به خانه ی پدری...ادامه مطلب
ما را در سایت خانه ی پدری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my--eyes بازدید : 143 تاريخ : يکشنبه 11 تير 1396 ساعت: 20:10

روحانی کاروان روز اول گفت قدر بدونید که به همین زودی می گذره ، مثل یک خواب ، سریع و دور . من اما انگار هنوز توی خوابم ، هنوز نفسم توی سینه تنگه مثل روز آخر وقتی از حرم حضرت عباس ع و ضریح ِ هرگز ندیده اش جدا می شدم ، هنوز انگار تصویر حرم اباعبدلله از پشت پنجره های تل زینبیه جلوی چشمهام ه و اضطرابی که خانه ی پدری...ادامه مطلب
ما را در سایت خانه ی پدری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my--eyes بازدید : 134 تاريخ : يکشنبه 11 تير 1396 ساعت: 20:10